دیروزی که سرمایه داری سادهء بازاری بر ما حاکم بود و پریروزی که یک تولید سنّتی کشاورزی دُوری و آرام حکومت داشت و به هر حال فرصت های بسیاری بود تا انسان،طبیعت و خداوند،باهم و به هم بیندیشند و با هم پیوند داشته باشند.
به ویژه که رژیم های استثمار کننده[در زمان قدیم]،ساده،عامی و کم اثر بودند.امّا امروز،سرمایه داری به عنوان نظامی آمیخته از اقتصاد،فرهنگ،سیاست،جامعه شناسی و قدرت های نظامی است و همچون شبکه ای سرطانی نه تنها جهان را،که انسان ها را از بیرون و درون مسخ می کند و چنانکه می بینیم،بی آنکه بدانیم چگونه و از چه راه،در مسیری می افتیم که تغییر می یابیم،و این تغییر،به گونه ای است و در جهتی است که می خواهند و از پیش ساخته اند.
عبادت به عنوان تنها رابطه ای است که می تواند فرد را در چنین نظام وحشتناکی،از مسخ وجودی خویش و از ابتذال انسانی خویش و از فراموشی همهء ارزش های انسان نوعی،باز دارد و رابطهء ما را با کانون هستی برقرار سازد و ما را در جهانی که ماشینیسم و سرمایه داری و سیاست،دارای هجومی سنگین و خرد کننده اند،نگاه دارد و به ما تکیه گاهی استوار بخشد.
به گفتهء هایدگر،انسان دارای دو وجود است،یکی وجود اعتباری یا مجازی که مجموعه ای است از رابطه هائی که انسان با پدیده ها،رویدادها و اشتغالات محیط پیرامونش دارد،انگیزه ها،غریزه ها،احساسات،عادات،حسّاسیّت ها و اَعراض وی،او را با پیرامونش ربط می دهند و این «وضع» در وی یک«شخصیّت وجودی» را شکل می دهد که«عَرَضی»است.و رنگ هائی است که شرایط طبیعی،اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی و شغلی و در یک کلمه،«محیط خارجی»بر «من» می زنند.
ادامه دارد...